معنی از ذرات بنیادین زیراتمی

لغت نامه دهخدا

ذرات

ذرات. [ذَرْرا] (ع اِ) ج ِ ذرّه:
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جمله ٔ ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب ِ از روزن افتاده دیده شود.. || ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیده ٔ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه؛ ذره های آتشی.

مترادف و متضاد زبان فارسی

بنیادین

اساسی، اصلی، بنیادی، رادیکال، ریشه‌ای،
(متضاد) سطحی

فرهنگ عمید

ذرات

ذره
* ذرات آلفا: (فیزیک) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می‌شوند،

فرهنگ فارسی هوشیار

ذرات

جمع ذره

فرهنگ معین

ذرات

(ذَ رّ) [ع.] (اِ.) جِ ذره.

فارسی به عربی

ذرات

مکون

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

از ذرات بنیادین زیراتمی

2104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری